×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

almase movafaghiat

× وقتی بچه بودم دلم میخواست دنیا رو عوض کنم بزرگتر که شدم گفتم دنیا بزرگ است، کشورم را تغییر میدهم. در نوجوانی گفتم کشورم خیلی بزرگ است ، شهرم را تغییر میدهم جوان که شدم گفتم که شهر خیلی بزرگ است،محله خود را تغییر میدهم. به میانسالی که رسیدم گفتم از خانواده ام شروع میکنم. در این آخر عمر میبینم که باید از خودم شروع میکردم . اگر تغییر را از خودم آغاز کرده بودم ، خانواده ام ، محله ام ، شهرم ، کشورم و بالاخره جهان را به قدر توانم تغییر میدادم. هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک غرال شروع به دويدن ميکند و مي داند سرعتش بايد از يک شير بيشتر باشد تا کشته نشود هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک شير شروع به دويدن مي کند و مي داند که بايد سريع تر از آن غزال بدود تا از گرسنگي نم
×

آدرس وبلاگ من

movafaghiat.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/doktor moremo

اعدامِ آخرین سیگار

صبحِ یک روزِ سرد پاییزی، وسطِ یک حیاتِ[ط] سیمانی دختری پای چوبه ی اعدام، پشتِ دستش نوشت: �آزادی� تهِ سیگار را زمین انداخت، پُکِ آخر وصیت او بود یعنی: �ای شهر من خداحافظ؛ مثلِ سیگارِ آخر افتادی� * ابر روی حیات[ط] را پوشاند، باد آمد که گرد و خاک کند، خاک توی نگاه ما پاشید، تو به ما راه را نشان دادی... چارپایه به یک طرف افتاد، حلقه ی دار ماه را خشکاند، ضجّه ها در گلوی ما خفه شد، نه صدایی نه داد و فریادی... بعد تو شهر، برگ برگ افتاد مثلِ پاییزهای هر ساله با تکانی که شاخه ای می خورد در مسیر تشنّج بادی بعد از این اتفاق می افتد توی یک چارخانه اندامت مثل �دایی� بخواب �خاله�! بخواب! بعد از این اتفاق آزادی... * آه! آبان چقدر دل گیر است بعدِ اعدامِ آخرین سیگار بین این سایه های اسفندی، بین این مردمانِ مردادی ای کاش رهگذری بودم و هرگز تو را نمیدیدم ..... ولی افسوس : که با اولین نگاهت آتش گرفتم با دومین نگاهت سوختم ودر آرزوی سومین نگاهت خاکستر شدم پنهانم مثل اتفاقی که نیفتاد برای بازی با گرگ ها رفته بود با زنگوله ای بر گردنش و گوسفندانی در پی سوار بر شکسته های موجم با خیال بند زدن در سرم معجزه نیست رودی که از راه شیری پر می شود رد پای توست دیر وقت است و رخت هایم بی تابی می کنند باور نمی کنند پای بی قراری شان ایستاده ام این دو راهی پر از خاموشی ست شاید اتفاقی روشن شود دیر شده درخت پیر به شوقی بلرزاند دل پرنده را ایستاده ام با دو پا که از سایه ام دور ... می شود خدا کند د یر نکرده باشد شاخه گلی بدستم می گیرم بهتر است شاعرانه بمیرم این کلمات در هم شجاع تر از آنند که حرف شان را پس بگیرند این بار بازنده منم صدایم را کسی نشنید بنفشه ها از رنجش دلم کبود شدند
چهارشنبه 19 دی 1386 - 8:29:02 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


پاییز بهاریست که عاشق شده است


صبر کنین‌ بِرَم‌ چوب‌ زیرِ بغلم‌ُ بیارم‌!


آخر شبی از دوریم در شعر می میری


باربارا دی آنجلیس


درس های آنتونی رابینز


از لولیدن تا پرواز کردن


اعدامِ آخرین سیگار


حسی لجوج بین من و تو نشسته است


کیم وو چونگ، بنیانگذار شرکت دوو


اما من هیچوقت به یک پشه دل ندادم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

45656 بازدید

36 بازدید امروز

4 بازدید دیروز

148 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements